شایناشاینا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات شاینا کوچولو

دخترک عزیز من

دخترک عزیز من یک هفته ای میشه وارد مرحله جدیدی شده نمیدونم چه اسمی داره این مرحله . نمیدونم رشد زبانی است یا اینکه ترس یا اظطراب یا اینکه چشم خوردی... هر چی که هست کلی ترسیدیم اول .وقتی که مثل قبل روان و صاف صحبت نکردی گفتند چشم خوردی. سرچ کردم توی اینترنت کلمه (لکنت )زده بود رشد زبانی کودک . کلی افسرده شدم کلی گریه کردم و مثل همیشه همه تقصیرها گردن من شد. پریرزو رفتیم روانپزشک میدونستم دکتر هم میخواد همون حرفای توی اینترنت رو تحویلم بده اما رفتم . دکتر هم گفت توی این سن عادیه ممکنه از استرس باشه یا خواب بدی دیده باشه. شاینای قشنگ و نازم امیدوارم زودتر خوب بشی.
20 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام کارها و پیشرفت هایی که شاینا خانوم تو این مدت انجام داده: چند ماهی هست که شاینا خانوم رو از پوشک گرفتم تقریبن از بعد عید که واقعن دخترم زود یاد گرفت که روی لگن بشینه. بعدشم که دخترم کلی کتاباش رو دوست داره و همش کتاباش و میاره میگه برام بخون. جدیدن شاینا خانوم به زبان انگلیسی علاقه زیادی پیدا کرده مثلن همش میگه مامان دامن چی میشه؟ شلوار میشه چی و ... که تصمیم گرفتم ببرمش کلاس زبان
25 ارديبهشت 1392

جایزه برای شاینا

سلام خیلی وقته که اینجا نیومدم باید کلی چیز بنویسم تو این مدت شاینا خانوم کلی چیز یاد گرفته همه بن بن بن مقدماتیش رو یاد گرفته واسه همین واسش بن بن بن 1 رو گرفتم.و از اینم چند تا کلمه ای رو یاد گرفته و می تونه بخونتشون مثل :دهن دماغ درخت دخترم شعر هم یاد گرفته اولش یه توپ دارم قلقلیه رو که واسش میخوندم میدیدم قافیه هاش رو حفظه بعدم شعرای چاقاله بادوم رو یاد گرفت البته قافیه هاشونو چند شبی هم هست که شاینا خانوم تو تختش میخوابه و چند ماهی هم میشه که فقط شبا می می میخوره ما هم دیدیم دختری که این همه خوب و خانومه باید براش جایزه خرید واسه همینم با بابا مهدی رفتیم و واسش مداد رنگی و دفتر نقاشی و 3 تا از کتابای می می نی ...
2 آذر 1391

شاینا بلده بخونه

  سلام  شاینا خانوم این روزا بیشتر کلمات رو میگه دیگه مثل: بابایی-مامانی- عمه-عمو-دایی- ا (خاله)-فاطی (فاطمه)-هانی(هانیه)-نینی-عباس-میم(مریم)-بریم خلاصه کلی کلمه دیگع تازه لب تاپ هم میگه دخترم بعدشم دخترم از خیلی وقته که میتونه بخونه بععله دیگه     نه نه اینکه اواز بخونه   میتونه نوشته بخونه  مثلن اب بابا جوجه مامان دست پا دامن کت اسب تاب خلاصه اینارو از بن بن بن یاد گرفته ماشاالله دخترم                               ...
10 شهريور 1391

دختر شیرین من

شاینا چند وقتیه یعنی خیلی وقته نمیزاره بهش غذا بدیم .خودش میخواد غذا بخوره خانوم کوچولو مستقل شده اما وقتی قاشق میدیم دستش همه غذا رو میریزه زمین.غذای مامان و باباش هم میریزه ما گرسنه می مونیم .   دختر گلی امروز داییش رو صدا زد گفت دایی علی قبلن فقط می گفت دایی.به بابا سعید بابای خودم میگه بابا یید .به گربه هم میگه بیو بیو .وقتی بهش میگیم زنبور چی میگه میگه ویییییییز.خیلی با نمک شده .چند روز پیش کتاب داستانش رو اورد که براش بخونم تا عکس گوسفند رو دید خودش گفت ب بع.
25 ارديبهشت 1391

دلتنگی مادرانه

برای دخترم: وقتی خوابی دلم برات تنگ میشه.کنارت میخوابم دستای کوچولوت رو تو دستم میگیرم . بوسشون میکنم . وقتی خوابی دلم برا شیطنت هاتم تنگ میشه . واسه ی عزیزم گفتنات به زبون بچگی. دلم تنگ میشه واسه شونه کردن موهای نرمت واسه بستن موهات که با کلی وعده و وعید دردر رفتن میزاری ببندمشون. واسه وقتی گرسنه میشی میگی اش  .شین اش رو یه جوری بین سین و  شین تلفظ میکنی . وقتایی که 40 بار پشت سر هم میگی اب .وهمش رو میریزی زمین. وقتی خوابی دلم برای همه ی دردسرای شیرینت تنگ میشه
24 ارديبهشت 1391