شایناشاینا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات شاینا کوچولو

7 ماهگی شاینا مبارک

  امروز شاینا کوچولو هفت ماهه شد . مامانی هفت ماهگیت مبارک .    شاینا جون ٢٥ شهریور سینه خیز رفت .البته سینه خیز  سریع. اخه قبلن به زور سینه خیز میرفت. راستی دختری جدیدن به پریز برق خیلی علاقه مند شده که خیلی هم خطرناکه.قبلن دختری به پنکه علاقه داشت.دختر مامان خیلی شیطون شده اگه بزاریش همه جا رو به هم میریزه.  ...
28 شهريور 1390

اولین عروسی که شاینا رفت!

چند روز پیش شاینا کوچولو به یه عروسی تو شیراز دعوت شد و از اونجایی که مامان مژده خیلی وقت بود به مسافرت نرفته بود تصمیم گرفتیم بریم شیراز.راستش سفر سختی برای من و شاینا بود.توی ماشین که همش شاینا توی بغلم بود اخه پشت ماشین پر وسایل بود . خلاصه مامانی خیلی اذیت شد و کمرش خیلی درد گرفت که البته فدای سر دخملی.بعدشم که رسیدیم شیراز چون شاینا به شلوغی عادت نداشت کلی اذیت شد و خواب نرفت توی عروسی هم که از بس صدای موزیک بلند بود همش دخملم گریه میکرد تا اینکه بعدش عادت کرد و اروم شد .خلاصه طفلکی شاینای ناز من دیشب که رسیدیم خونه تا امروز صبح  ساعت یازده خواب بود .سوختگی پای شاینا تا قبل از مسافرت خیلی بهتر شده بود اما بعد ...
20 شهريور 1390

شاینا در ماهی که گذشت

سلام به همه راستش خیلی وقته که مطلب جدید ننوشتم اماخب شاینا کلی حرف  جدید با خودش اورده.   منو غذا:     شاینای مامان که از پنج ماهگی شروع به خوردن غذا کرده بود (اخه وزنش کم شده بود نه اینکه سر خوداین کاروکرده باشم) تا ٢-٣ هفته فقط حریره بادام و برنج میخورد! تا اینکه کم کم مامانی هویج و سیب زمینی و کدو حلوایی هم بهش اضافه کرد و دیروز هم یه کم اب گوشت بوقلمون به غذاش اضافه کردم و امروز هم خیلی خیلی کم بهش زرده تخم مرغ دادم.اما یه چیزی که ازش نگرانم شیر خوردنه شایناست که از ٤-٥ ماهگی خیلی بد شیر میخوره به خاطر همینم دخملی تو پنج ماهگی خیلی لاغر شد .همش به اطراف نگاهمیکنه یا اینکه موق...
16 شهريور 1390

بی قراری

سلام دختری    از دیروز تا حالا رفتارت فرق کرده . همش میخوای که بقلت کنم چه جیغی  هم می کشی      یا اینکه از ته گلوت زور میزنی اخه گلوت درد می گیره قربونت برم ...
26 مرداد 1390

چند روز تا شش ماهگی

سلام نی نی گل من . امروز خیلی بهونه میگرفتی    .همش میخواستی که بغلت کنم  اخه خوابت میومد اما هر کاری میکردم خوابت نمیبرد تا اینکه عصر اونقدر نازت رو کشیدم که خوابیدی          شاینا جون دختر نازم فرشته مامان  همش به پنج شنبه فکر میکنم به این که بازم میخوان واکسنت بزنن به گریه های معصومت  اما خب از یه طرفم میدونم اینا واسط لازمه باید تحمل کنی                                      &n...
24 مرداد 1390

اندر حکایت این شش ماه

سلام .شاینا 28 این ماه شش ماهه میشه . دختر کوچولو ی من ببخش که به وبت سر نزدم به خدا نمیتونستم . بیکار نبودم.اما شاینا کوچولو تو این مدت خیلی دختر خوب و ارومی بود .اصلن اذیت نکرد. بعد از این که دنیا اومد و از بیمارستان مرخص شدیم اومدیم خونه مامان بزرگ تا دو هفته اونجا بودیم. بعدشم اومدیم خونه خودمون و تو اومدی تو اتاق خودت. 40 روزتکه بود سرما خوردی و ما مجبور شدیم بستریت کنیم.بماندکه من چقدر موقع رگگیری گریه کردم.خلاصه تو این مدت ماجراهایی داشتی که قول میدم یه روز مفصل اینجا بنویسم .
23 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام به همه این روزا خیلی بی حوصله شدم ...مشکلات بارداری...اونم ماه اخر چند تا عکس از اتاق شاینا : ل ...
10 بهمن 1389