شایناشاینا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات شاینا کوچولو

اخ جون دوباره اومدم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام  به همه دوستای گل به خدا دیگه داشتم میمردم الان خیلی وقته اینجا نیومدم.اخه لپ تاپم دست خاله مرجان بود لپ تاپ بابایی هم نی نی وبلاگ رو باز نمیکرد! خلاصه خیلی دلم براتون تنگیده... اول چند تا عکس از شاینا گلی وقتی کوچولو بود بقیه تصاویر در ادامه مطلب       ...
4 بهمن 1390

پیشرفت های شاینا در این ماه

سلام به شاینای عزیزم .مامانی ببخشید که خیلی وقته مطلب ننوشتم تو وبلاگ اخه مامانی باید همه حواسش به شما باشه که نخوری زمین. دختر کوچولوی مامان دیگه بزرگ شده خودش دست میگیره به مبل یا پشتی یا تخت و بلند میشه                                                                     .روی دوتا زانو هم وایم...
8 آبان 1390

خاله مرجان هم رفت

بابا سعید و مامان بزرگ رفتند زنجان تا خاله مرجان شاینا رو برسونن دانشگاه و البته خودشونم یه اب و هوایی تازه کنن.تو این سه ماهه شاینا جان خیلی با خاله مرجانش صمیمی شده بود.اخه همین یه خاله رو که بیشتر نداره.منم به خاله قول دادم که عکسای شاینا رو زود به زود تو وبلاگش بزارم.دختر خوب من این روزا خیلی گریه میکنه.تا میرم به طرف اشپزخونه میزنه زیر گریه.منم که کلی کار دارم...امروز از بس شاینا جونم گریه کرد که عمه معصومه از طبقه پایین صداشو شنید و اومد گل دخمل منو بغل کرد .دستش درد نکنه اخه  قرار بود مهمون بیاد واسمون.       ...
4 مهر 1390

7 ماهگی شاینا مبارک

  امروز شاینا کوچولو هفت ماهه شد . مامانی هفت ماهگیت مبارک .    شاینا جون ٢٥ شهریور سینه خیز رفت .البته سینه خیز  سریع. اخه قبلن به زور سینه خیز میرفت. راستی دختری جدیدن به پریز برق خیلی علاقه مند شده که خیلی هم خطرناکه.قبلن دختری به پنکه علاقه داشت.دختر مامان خیلی شیطون شده اگه بزاریش همه جا رو به هم میریزه.  ...
28 شهريور 1390

اولین عروسی که شاینا رفت!

چند روز پیش شاینا کوچولو به یه عروسی تو شیراز دعوت شد و از اونجایی که مامان مژده خیلی وقت بود به مسافرت نرفته بود تصمیم گرفتیم بریم شیراز.راستش سفر سختی برای من و شاینا بود.توی ماشین که همش شاینا توی بغلم بود اخه پشت ماشین پر وسایل بود . خلاصه مامانی خیلی اذیت شد و کمرش خیلی درد گرفت که البته فدای سر دخملی.بعدشم که رسیدیم شیراز چون شاینا به شلوغی عادت نداشت کلی اذیت شد و خواب نرفت توی عروسی هم که از بس صدای موزیک بلند بود همش دخملم گریه میکرد تا اینکه بعدش عادت کرد و اروم شد .خلاصه طفلکی شاینای ناز من دیشب که رسیدیم خونه تا امروز صبح  ساعت یازده خواب بود .سوختگی پای شاینا تا قبل از مسافرت خیلی بهتر شده بود اما بعد ...
20 شهريور 1390