شایناشاینا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات شاینا کوچولو

شاینا در ماهی که گذشت

سلام به همه راستش خیلی وقته که مطلب جدید ننوشتم اماخب شاینا کلی حرف  جدید با خودش اورده.   منو غذا:     شاینای مامان که از پنج ماهگی شروع به خوردن غذا کرده بود (اخه وزنش کم شده بود نه اینکه سر خوداین کاروکرده باشم) تا ٢-٣ هفته فقط حریره بادام و برنج میخورد! تا اینکه کم کم مامانی هویج و سیب زمینی و کدو حلوایی هم بهش اضافه کرد و دیروز هم یه کم اب گوشت بوقلمون به غذاش اضافه کردم و امروز هم خیلی خیلی کم بهش زرده تخم مرغ دادم.اما یه چیزی که ازش نگرانم شیر خوردنه شایناست که از ٤-٥ ماهگی خیلی بد شیر میخوره به خاطر همینم دخملی تو پنج ماهگی خیلی لاغر شد .همش به اطراف نگاهمیکنه یا اینکه موق...
16 شهريور 1390

بی قراری

سلام دختری    از دیروز تا حالا رفتارت فرق کرده . همش میخوای که بقلت کنم چه جیغی  هم می کشی      یا اینکه از ته گلوت زور میزنی اخه گلوت درد می گیره قربونت برم ...
26 مرداد 1390

چند روز تا شش ماهگی

سلام نی نی گل من . امروز خیلی بهونه میگرفتی    .همش میخواستی که بغلت کنم  اخه خوابت میومد اما هر کاری میکردم خوابت نمیبرد تا اینکه عصر اونقدر نازت رو کشیدم که خوابیدی          شاینا جون دختر نازم فرشته مامان  همش به پنج شنبه فکر میکنم به این که بازم میخوان واکسنت بزنن به گریه های معصومت  اما خب از یه طرفم میدونم اینا واسط لازمه باید تحمل کنی                                      &n...
24 مرداد 1390

اندر حکایت این شش ماه

سلام .شاینا 28 این ماه شش ماهه میشه . دختر کوچولو ی من ببخش که به وبت سر نزدم به خدا نمیتونستم . بیکار نبودم.اما شاینا کوچولو تو این مدت خیلی دختر خوب و ارومی بود .اصلن اذیت نکرد. بعد از این که دنیا اومد و از بیمارستان مرخص شدیم اومدیم خونه مامان بزرگ تا دو هفته اونجا بودیم. بعدشم اومدیم خونه خودمون و تو اومدی تو اتاق خودت. 40 روزتکه بود سرما خوردی و ما مجبور شدیم بستریت کنیم.بماندکه من چقدر موقع رگگیری گریه کردم.خلاصه تو این مدت ماجراهایی داشتی که قول میدم یه روز مفصل اینجا بنویسم .
23 مرداد 1390